- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گداى خوشهچينم تا قيامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را نديدم سربلند و سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر اُمُّ البنين خـم گردن او را معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دارِ زهرا بودن او را اميرالمومنين همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائيل بعضاً سوزن او را زيارت میكنم جاى رباب و نجمه و زينب مزار اطهـر او را، مـعـلا مـدفـن او را اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسينم كو؟ نـشـانش داد زينب پـارۀ پيـراهـن او را اگرچيزی جز اين میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكّـهتكّه جوشن او را عمود آهنين، تير سه شعبه، نه نه اينها نه فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنين میريخت غـم لالايیاش میبرد بالا شـيون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
عـمری بـرای داغ زهـرا گریه کردی هر نیمهشب هـمپای مولا گریه کردی در پای تو خاک بقیع از اشک گل شد وقتی که گفتی «واحسینا» گریه کردی اول بـرای زیـنـب و داغ حــســیـنــش بعـدش برای دسـت سـقّـا گریه کـردی یکـبـار دیـدی که ربـاب از حال رفـته صد بـار مـثـل مـوج دریا گریه کردی دیـدی رقـیـه نیست جـای او سـکـیـنـه هر بـار که میگـفت بابـا گریه کردی خوب است که شام غـریبان را ندیدی با روضههای خار صحرا گریه کردی حرف سه شـعـبه آمد و از حـال رفتی دیدی کسی میافـتـد از پا گریه کردی گـرم عـزای بـچـههـای خـود نــبـودی با گـریـههـای زیـنب امـا گریه کردی تـشت طـلا و خـیـزران را که نـدیـدی ابری شدی با حرف زنها گریه کردی حرف کنیز آمد، سکـینه زود تب کرد لطمه زدی هی صورتت را گریه کردی بیبی نبودی موی دختر بچهها سوخت قـد تــمـام سـیـنـهزنهـا گـریـه کـردی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه ذکرِ یا اُمالبَـنـین یعنی هـمان یا فـاطـمه خانۀ بیفـاطمه هرگز نمیخـواهد علی هست شیـرینیِ مولا در دو دنـیا فاطمه حضرتِ اُمالبَنین از جلوههای فاطمهاست گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه از همان اول همه گفتند مادرجان به او چشمشان میدید در این خانه تنها فاطمه با ادب فـرمود: آقـاجـان بگـو اُمالبَـنـین وَرنه نامش را صدا میکرد مولا فاطمه روز محشر چادر او هم شفاعت میکند تا که میآید به محشر پشت زهرا فاطمه بچههای او هم آری بچـههای فاطمهاند نیست او در کـربلا و هست اما فاطمه بسکه یا اُمالبَنـین از ما گـره وا میکـند هست بر لبهای ما یا فاطمه یا فـاطمه دورِ زهرا بچهها بودند و مولا بود حیف وای از اُمالبَنـین اینبار تنهـا بود حیف
: امتیاز
|
زبانحال حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
سر فرود آوردهام در محضرت بانو رباب ای بقـربانِ تو و چـشمِ ترت بانو رباب این منم اُمُّ البـنـین؛ اُمّ الفـضائل؛ باز هم میشـوم آئـیـنه مثلِ مـادرت بانو رباب سر به زیر انداختم شرمندهام از روی تو تر نشد لبهای خشکِ اصغرت بانو رباب از ابا لـفـضـلم بـیا بُگـذر به حـقِّ فـاطـمه کی حلالش میکنی آب آورت بانو رباب؟ اینقَدَر زاری نکن چیزی نمانده از تنت آب شد آخـر تـمـامِ پیـکـرت بانو رباب روضهخوانی کن بگریم پای صحبتهای تو روضهخوانی کن ز شام و دلبرت بانو رباب لعن و نفرین میکنم مانندِ تو بر حرمله باخبر هستم ز قلبِ مضطرت بانو رباب باخبر هـستم بریده شد گـلـوی کـودکت صبر میخواهم به تو از داورت بانو رباب یادم از عباس میافتد که قولی داده بود میشوم شرمنده بازم محضرت بانو رباب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ای بر مدارِ عشقِ عـلی، رُکنِ استوار ای بر سرِ تو سایۀ خورشـیدِ روزگار ای اُمِّ فـضــل و اُمِّ فــداکــاری و ادب مستورهای و گنجِ نهان میشوی شمار ای وسعـتِ کـمالِ تو بر عـقل نـاپـدید پیشِ جلال و حُجْبِ تو زانو زده وقار حقّا کُـمیتِ قـافـیه لـنگ است پیـشِ تو ماندم چگونه مدحِ تو گویم به اختصار با زیـنـبـیـن تا نـفـسِ آخـرینِ خـویـش عـهـدی که داشتی ز وفـا، بود پایـدار خواندی کنیزِ حضرت زهرا تو خویش را اینگـونه نـامِ نـامی تو گـشت مـاندگار سرمشقِ عاشـقی تو به عـشّاق دادهای عـبـاس دادهای و نـدادی ز کفْ قـرار بر عشق و جان سپردنِ در راهِ عشقْ هم پـروردهای ز دامـنِ تــو داد اعــتـبـار عصرِ دهم که سینۀ او تنگ گشته بود راهی سوی شریعه شد از بینِ کارزار در پـیـشِ پـای فـاطـمه افـتاد بر زمین ارثِ ادب ز مادرِ خود داشت آن سوار آه از تنی که روی زمین مانْد بیحسین آه از هجومِ لشگرِ در دستْ حربه دار بهـتـر نبـودی و تو نـدیـدی به کـربـلا روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار اُمُّ البـنین که در رهِ دین، بیبنین شده همواره داشت بر پسران خود افتخـار خیمه میان خاکِ بقیع داشت صبح و شام عُمری برای کرب و بلا بود سوگوار در حـشر هم بنای شفاعت، یقـین شود با دسـتِ با کـفـایتِ عـبـاس، بـرقـرار آن را که نیست روی امیدی به سوی خلق گردد به فضلِ دستِ اباالفضل امیدوار
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
خانه دارد همچنان حال و هوای فاطمه دارد از محراب میآیـد صـدای فاطمه بـودنت قـلـب علی را ذرهای آرام کرد همدم حیدر شدی بعد از عـزای فاطمه بــا ادب در خــانــهام ابــیــهـــا آمــدی خـواسـتی امالبـنـین باشی بجای فاطـمه شیعه زهـرایی و در خانه مـولای خود میگذاری پای خود را جای پای فاطمه آمـدی و شـاد کـردی مــادر سـادات را مـادری کـردی برای بچههـای فـاطـمه با وجود مـادری مثـل تو، زینب بازهم میشود دلـتنگ گهگاهی برای فـاطـمه آسـیاب فـاطـمه چـرخـیـد با دسـتـان تو باز هـم آمد سـر سـفـره غـذای فـاطـمه یاد فرزندان خود دادی بگویند اینچنین »مادر ما و پسـرهایش فـدای فـاطمه« ظاهراً در طرح احداث حـرم های بقیع بارگاهت هست در صحن و سرای فاطمه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
گرچه با زهـرای مرضیه برابر نیستی یا به شأن و مرتبت همسنگ کوثر نیستی در مـیان خـانـۀ عـرشیِ زهـرا و عـلی جایگـاه مـادری داری و کـمـتر نیـستی مادری کردی برای زینبین و هم حسین عفو کن روزی اگر گفتم که مادر نیستی چون به قربانگاه کاری شد به گلهای تو تیغ بی پسر ماندی و فهمیدم که هاجر نیستی خوب شد جسم عزیزت را ندیدی خورد تیر خوب شد شاهد به جنگ تیغ و حنجر نیستی خوب شد لب را، تلظی را، ندیدی کربلا لااقل شرمنـده از لبهای اصغر نیستی خوب شد جا ماندی و ماندی مدینه در فراق خوب شد در پیش چشم هیز لشکر نیستی فاطمه، سر، تیغ، حنجر، سنگ، پیکر، آب، آه خوب شد اینجا کنار جسم بیسر نیستی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
اگرچه جای او عرش است اما در زمین باشد که مولایش امیرالمومنین را همنشین باشد اگر مادر شود اُمُّ الادب دور از تصور نیست پسر باب الادب باشد، پسر بالانشین باشد یقیناً لب زده بر چشمۀ عین الیقین، وقتی شود بانوی مردی که خودش حق الیقین باشد چه فخری میکند بر مریم و حوا، زمانی که ببـیند همسرش مولا امیرالمومنین باشد کـنیز خـانۀ حـیدر، عـزیز خـانۀ حـیدر خدا میخواست آن باشد، خدا میخواست این باشد هزاران بار حیدر گفت احسنت آفرین بر او چرا که همسرش بانوی عباس آفرین باشد دوباره نام عباس آمد و حس کردهام بانو که چین افتاده بر پیشانیات، قلبت حزین باشد بشیر از تو نمیخواهم بگویی از ابالفضلم اگرچه خوب میدانم که مقطوع الیمین باشد بگو دنیا چه کرده با حسینم، سخت غمگینم نه غمگین عزیزانم، که دردم درد دین باشد شبیه سرو، سر بالا، شبیه کوه پا برجا کسی که اینچنین باشد فقط اُمُّ البنین باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
خوب است بانوان جهان این چنین شوند چون خاک پای فاطمه بالانشین شوند چون فاطمهست حجت کبرای اهل بیت خوب است خاک مقـدم امّالبنـین شوند یعنی ادب کـنند به زهـرا و مـرتضی یعنی که در مصیبت آنان حزین شوند آه از حـرم نـداشـتـنـش از غـریبیاش باید که خلق در غم او شرمگین شوند مـیخـواسـتـم دخـیـل بـبـنـدم برای او دیـدم کـه او ضـریـح نـدارد فــدای او آئـیـنـۀ مـزارش اگـر چه مکـدر است از آسـمان پـریـدن بالـش فـراتر است دنـیـا کـنـیز آنکه به کـرّات گـفـته بود عمرم تمام وقف کـنـیزی حـیدر است خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی امّالبنین بگو به من اینگونه بهتر است در وصف او بس است بگوئیم با غرور او شیر بانویی است که عباسپرور است روزی که پـا گـذاشـته در خانـۀ عـلی جـز غـم نـدیـده در دل ویـرانـۀ عـلـی گاهی به دور حـیدر کرّار گشته است گاهی به دور یک در و دیوار گشته است هی پشت در به سینه زده گریه کرده است با چشم خیس خیره به مسمار گشته است هر روز صبح گردش دستاس شاهد است دستش به یاد فاطمه هر بار گشته است زهرا نبود زینب او حال خوش نداشت امّالبـنـین هـمیـشه پـرستار گشته است این زن که بیقرار علی بود و دخترش با این سخـن فدای غم یار گشته است: مولا؛ فـدای دست به ناچـار بـسـتهات زینب؛ فـدای مـادر پهـلـو شکـسـتهات
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ادب از محضر تو درس ادب میآموخت معرفت دور و برت اصل و نصب میآموخت این عبارت چه بلند است که گفتی کوتاه باید امروز در این عرصه نگین باشی تو صاحب چهار یل ماه جـبـین باشی تو پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله گفته بودی قمرم نه، قـمر فاطمه باش گفـته بودی که اسـیر ثمر فاطـمه باش پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله عمر با برکت تو در طلب یار گذشت در فداکاری و دین داری و ایثار گذشت پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله یــاد بـایـد کـنـم امـروز مـؤدب از تـو حاجـت خـویش گـرفـتـیم مرتب از تو پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
از همان روزی که دق الباب کردی خانه را مادری کردی دوباره دختری دردانه را خانه کردی در دل پاک امیرالمومنین با کـنـیزی آمدی تا سرور عـالم شوی مُحرم این خانه گشتی با خدا محرم شوی نور چشمت شد برای نور عالم نور عین نیستی مادر ولی چون مادری بر زینبین باز هم این خانه با عطر وجودت خانه شد باز هم شب آب با دستان تو پیمانه شد چار گل را کاشتی در خاک باغ آسمان چار گل آوردی و دادی به دست باغبان در وجود پاک عباست ادب اعجاز کرد شد علمدار حسین و در عرب اعجاز کرد بیقرارِ شاه بود و بیقرارش بود مشک اعتبار عشق بود اعتبارش بود مشک مشک را پُر کرد از آب و به سوی خیمه شد آبرویش آب بـود و آرزوی خـیمه شد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
جـز با زلالِ نـورِ الهـی نـسب نداشت ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت آمـاده کـرده بـود سـپـرهای خویش را تـا پــاسـدار خــیـمـۀ آل عـبـا شــونــد با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند اُمُّ البـنـین که چار یل بیقـریـنه داشت بانوی خانهای است که هم ایـلیـاییاند هم پـای تا به سر همگی مصطـفیایند عمریست دل به ساحتِ خورشید داده است تا روز حشر مکتب او مکتب علیست لب وا نکرد و دید که جان بر لب علیست بر سفرهای که داشت فقط آب و نان جو سر مـست بود از خـمِ اِیّاکَ نَـسْتَـعـین بیشک رسیده بود به سر منـزلِ یقـین با اینکه بعدِ روزِ دهم یک پسر نداشت آغـاز روضه بود نظر کردنش به آب شـرمـنده بود مثـل ابالفـضل از ربـاب هرچند مثل حضرت زینب صبور شد الحـق که جـایـگـاهِ عـلـی را شـنـاخـته در کــورۀ مـحـبـتِ مــولا گــداخــتــه ما تـشـنـهایم تـشـنۀ لـحـنِ حـمـاسیاش از راه دور، محو تماشای کربلا است دلواپسِ عـمـیقترین جای کربلا است این زن که خاک را به نظر کیمیا کند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شجاع و با ادب میخواست این زن بهترین باشد علی میخواست بانویش همان اُمُّ البنین باشد همان اُمُّ البنینی که جواهر سازِ تاریخ است برایِ زینتِ دستِ خـدا مثلِ نگیـن باشد علی در فکرِ فردا بود در فکرِ مباداها و قسمت بوده این: اُمُّ البنین، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبرِ خود را قــرارِ بیقـراریِ امیرالمـؤمـنیـن باشـد علی را دوست میدارد به زهرا عشق میوَرزد و باید خانۀ مولا برایش دِلـنـشیـن باشد ادب دارد خودش را فاطمه دیگر نمیخواند از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت حسینِ فاطمه از نسلِ ختمُ المُرسلین باشد به او هَرگز برادر نه بگو آقا بگو مولا همیشه دست بر سینه، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند اگر جسمت کنارِ علقمه قطعُ الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشمهایت شرمگین باشد تو پایِ گریههای مادرش زهرا، بمان شاید که زهرا دستگیرت لحظههایِ واپسین باشد بیا فردایِ محشر پیشِ زهرا روسپیدم کن فدایِ قدّ و بالایت شود اُمُّ البـنین، باشد؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
قـربـان بـانـویی که ذات اقـدسـی دارد دامان سبـزش تار و پودِ اطلـسی دارد چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت الحق خدا او را زنی مرد آفـرین نامید ای هـمسر پیـوند مولایم پس از زهـرا ای اوّلین سوگـند مـولایم پس از زهرا هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی تو عاشقانه پای عهد قـدسیات مانـدی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی وقتی نشانـدی رود را بر زانـوی دریا تـو یـاد دادی ذاکــر ذکــر خــدا بـاشـد تو یـاد دادی مـحـو ذات کـبـریـا بـاشـد وقتی عزیز فـاطمه با خـندهاش خـندید تو روز را پای علی شب کردهای بانو وقتی حسن تب کرده تو تب کردهای بانو زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلاَت میان خصم تنها ماند آنجا شروع روضۀ سخـت اسارت شد با تازیانه رنگ هر رخـساره را بردند نامـردها حـتـی لـبـاس پـاره را بـردنـد با نیشخَند خود نمک بر زخمها میریخت آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام تـرس تـمام دخـتـران بیگـنـاه از شـام ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، میشد بست زینب میان کـوچـهای پُر التـهـاب افتاد زینب میان دردهـایی بیحـسـاب افـتاد دخـتر ندارد تـابِ این بی حُـرمتی ها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بیقـرارم در نـظـرها سـوخـتـم هر دم از دست خـبرها سوخـتم خـسـتـهام، اُمُّ الـبـنـیـنـم، مـادرم هر شب از یـاد پـسرها سوختم آتــشـم زد آه جـانـســوز ربـاب پا به پـای مـحـتـضـرها سوختم یاد زهـرای عـلی هـسـتم ز بس بین کوچه، پـشت درها سوخـتم سـوخـتـم از شرم لبهای حـرم بـیـن امـا و اگــرهــا ســوخـتـم خوب میفهمم چه زجری بردهاند خـم شـدم، مثـل کـمرها سـوختم دسـت عــبـاس مـرا انـداخـتـنـد بر غـم بیبـال و پـرها سوخـتم سرو من را دست نامردی شکست من هم از رسم تـبـرها سوخـتم شب ز حال زینب و هر روز بر نیـزه و تـقـسـیم سـرها سـوخـتم خوشتر از این لحظهها جان دادن است بسکه با شـمع سحـرها سـوختم من شـنیدم که حـسینم تـشنه بود در غمش با این شررها سوختم جان فـدای کـشتۀ دور از وطن با هـمین زخـم جگـرها سوخـتم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم سر میگذاشت با جـبروتش دم غروب بـر شـانــۀ غــلام شـمــا آفــتــاب هــم دست بـریـدهٔ پـسـر تـو قـیـامـت اسـت ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم زهرا تو را به جای خودش برگزیده است دسـتت امـانـت اند هـمـه بـوتـراب هـم با نوحههای وَیلی علی شبلیت گریست بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم ای مـــادر شـهــیــد بــرای حــلالـیـت دنــبــال رد پــای تــو افــتــاده آب هـم حـرف حـلال کـردن عـبـاس را مـزن شرمـنده است از تو سکـینه، رباب هم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است هنگام گریه باز سـرش را گرفـته است خورشید در مجـاورت ماه خـفـتـه است شبهای غم زده سحرش را گرفته است امــروز هـــم بـــرای حــلالــیـت آمــده این چند روزه، بیشترش را گرفته است مردم عصای پیری این زن شکسته است دستش مدام اگر کـمرش را گرفته است یــاد عــطـش امـان دلـش را بــریــده و یک مشک آب از او پسرش را گرفته است هر جا رباب آمده از هـوش رفـته است گهواره دیـده و جگـرش را گرفته است دشمن خودش ز گریه کنان بساط اوست وقتی نـیـامـده خـبـرش را گـرفـته است هــر ســائـلـی بـه نـیـت عــبــاس آمــده دیدند زیر بـال و پـرش را گرفـته است هـاجر کـنــیـز دائـمـی ایـن حـریـم بـود این زن به قـدر کل کـریـمان کـریم بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
اُمُّ البـنـین دیگر پـسـر داری؟! نـداری! دور و بر خود شیر نر داری؟! نداری! یک آسـمان ماه و سـتاره داشـتی، حال در آسـمان خود قـمـر داری؟! نـداری! شـبهای مـهـتـابـی که راهـی بـقـیـعی غیر از دل خون، چشم تر داری؟! نداری! مثل حسین بن علی، بال و پرت ریخت عباس رفـته؛ بال و پر داری؟! نداری! بین مـسـیـر عـلـقـمـه تا کـف الـعـبـاس افتاد دسـتـانش، خـبـر داری؟! نـداری! آیا عـمود آهـنین روی سرش خـورد؟! جز این سوالی توی سر داری؟ نداری! سر را به نیزه میزد و با خنده میگفت زینب ببـین، دیگر تو سرداری نداری!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تویی تجـسـمِ روح ادب به روی زمین کـنارِ جلـوه نـوری همیـشه سایهنـشـین اگر به دست تو باشد، بهشت هم بیبی کنیز خـانهٔ مـولا شـوی به قـطعِ یـقـین نیازمـند تو هـسـتـیم، مثل تـشنه به آب ســلام مــادرِ دریـــا ســلام اُمِّ بــنــیـن فـدایِ خـانهٔ پُر مـهـر و شیر پـرور تو علی ست آنکه تو را در نسب کند تحسین به جـانِ باغ تو آتش زدند فـاطمه جان نشست بر همه گلهای تو، تبر به کمین برای امرِ تو پا در رکاب چون رفـتند نیامـدنـد مـدیـنـه دگـر، چـهـار نـگـیـن به پـایِ مـادر سـادات سـروِ تـو افـتـاد نداشت دست و به صورت رسید ماه جبین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح آن حضرت
ای بـه بـنـیــن تــو درود هـمـه فـاطـمـه یـا فـاطمــه یا فـاطـمـه بــاغ گــل یــاس سـلام عـلـیک مـــادر عـبــاس ســلام عـلیـک سـفـرۀ جـود و کرمت با حسین اذن دخـول حـرمـت یـا حـسـین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آن کـنـیزم که در سرای علی همچو زهـرا شدم فـنای عـلی کــودکـانـی کـه پــرورانـیــدم
: امتیاز
|